پروژهی محمد بن سلمان برای عربستان چیست؟
عربستان در حال پوستانداختن است. بیگمان در این تطور و تکامل، ولیعهد ۳۲ سالهی سعودی در کانون مجادلات و منازعات سیاسی و اجتماعی قرار دارد. محمدبنسلمان عزم آن کرده تا خود و سعودی را در نقطهی عطف تاریخی جای دهد؛ اگرچه تاریخ در تمامیت و به اجزای تشکیلدهندهاش تنها یک بار پای به صحنه میگذارد و به همین دلیل هم تکرار نمیشود، اما برای فهم تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی میتوان بر سمفونی مُردگان دمید و زندگان را در جایگاه گذشتگان قرار داد. از این حیث محمدبنسلمان را باید رضاشاه سعودی خواند. همانطور که سردار سپه از بستر سنت برآمد ولی پس از صعود از نردبان قدرت، به بخشی از همان سنتها پشت پا زد، محمد نیز در حال طی همین طریق و شیوهی زمامداری است. البته در این ستیزش و جدال، سنت در کلیتاش به کنار گذاشته نمیشود؛ به همین دلیل هم آنها که تحولات جاری در سعودی را انقلاب میخوانند، ره به تُرکستان میبرند.
عربستان این روزها نه میزبان انقلاب است و نه مهمان کودتا؛ بلکه دگردیسی رادیکالی در حال شکل گرفتن است که بر تمایز نسبی نه مطلق، امروز بر گذشته پای میفشارد. شاید بهتر باشد نظام سیاسی در عربستان با زمامداری محمد را در حال گذار بخوانیم؛ گذاری از پدرسالاری کلاسیک به پدرسالاری مدرن.
این دو از حیث جوهر، سرشت مشابهی دارند. چه پاتریمیونالیسم در نسخهی کهنش و چه در ورژن جدیدش به اقتدارگرایی و شخصی شدن قدرت دامن میزنند. چنین گوهری خصلتهای رفتاری تقریبا یکسانی هم بهدنبال خود میآورد: ساخت عمودی قدرت، ارادتسالاری، قداست حاکم و نگرش تعبدی به تصمیمات حاکم. اما با همهی این تقارن و توازنها، یکی به عصر قدیم و ماقبل دولتملتهای مدرن تعلقخاطر دارد و دیگری به نوعی پدیدهی واکنشی به مدرنیته است. از همین رو پدرسالاری جدید با دنیای مدرن و قواعد دولتملت نسبت مییابد و از همین رو پروژهی توسعه و نوسازی را در کانون رویاهای خویش قرار میدهد. اگر در پدرسالاری قدیم حاکم توسط سنت، نهاد مذهبی و ساخت قبیلهای محدود و مضیق میشد، در سلطانیستم قدرت شخصیتر و سرکشتر میشود و بهصورت دلبخواهانهتری اعمال میگردد. از همین رو مهمترین نقطهی تمایز و تفریق میان این دو مدل از اقتدارگرایی، دوز و اندازهی اقتدار شخص حاکم است. در یکی حاکم حکومت میکند و در دیگری به سلطنت تقریبا مطلقه میرسد.
حال با این مقدمهی نظری به داستان محمد و رضا بازگردیم؛ اگر رضاشاه نزدیک به یک قرن پیش توانست تحت لوای ناسیونالیسمش، به حکومت ملوکالطوایفی قاجاریه پایان دهد و پایههای ارتش مدرن، دستگاه بوروکراسی در خدمت میل و ارادهی سلطان و بسط سیطره و نفوذ خود را به ثمر بنشاند، این بار پس از ۹۷ سال محمد فرزند سلمان عهد آن کرده تا به چنین پروژهای در سرزمین خاندان سلطنتی سعودی جامه عمل بپوشاند. از همین رو ضروری است تمام رقبای در قدرت از ساحت سیاستورزی رانده شوند تا زمینه برای اقتدارگرایی شخصی در حد اعلای خود فراهم شود.
در راستای چنین پروژهای، پلیس نهی از منکر به بایگانی تاریخ میرود و دست مفتیان وهابی از قدرت کوتاه میشود تا بسط حوزهی نفوذ فراهم شود. در گام بعدی به بهانهی مبارزه با فساد، تمام شاهزادههای ناراضی از صدارت محمد از امیر محمد بن نایف تا ولید بن طلال به بازداشتگاه یا حبس خانگی میروند تا دوز اقتدارگرایی غلظتش افزونتر از پیش شود و در گام آخر پروژهی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در چارچوب برنامهی جاهطلبانهی ۲۰۳۰ تنظیم و تدوین میشود تا رویای توسعه و نوسازی بهعنوان ابزار بقاء و ثبات نسبی در کنار قدرت سرکوبگر سلطان فراهم آید. البته این رویا بهدلیل بوروکراسی و قدرت شخصیشده هیچ گاه مجالی برای ظهور و بروز کامل و مطلق نمییابد؛ پس به جای نوسازی، توسعهی نامتوازن سربرمیآورد. درهمتنیدگی منفعت شخصی شاه با منافع عمومی هم جاهطلبی اقتصادی در حوزهی داخلی را ناکام میگذارد و هم بوالهوسی در حوزهی خارجی را. واقعیت تلخ باشد یا شیرین؛ محمدبنسلمان میخواهد جا پای رضاشاه ایران بگذارد.