با حمله به مراکز مذهبی، افغانستان به کدام سو می‌رود؟

جریان افراط با تمام توان در حال سوق دادن افغانستان به سمت جنگ‌های فرقه‌ای است. این تجربه که در عراق و سوریه آزموده شده، اکنون به صورت بی‌سابقه‌ای در حال گشودن جبهه‌ای تازه در افغانستان است. حمله به مسجد امام زمان در غرب کابل و به خاک و خون کشیدن ده‌ها نمازگزار، زنگ خطر را بیش از گذشته به صدا درآورد.blank

پیش از این مراکز امنیتی و عمدتا نیروهای پولیس و ارتش هدف حملات تروریستی گروهی و انتحاری بودند، اما اکنون با تغییر اهداف این حملات، تلاش می‌شود ماهیت آن نیز از سیاسی به مذهبی تغییر داده شود.

در چنین حملاتی، آنچه به مثابه هدفگذاری نهایی دنبال می‌شود، تکرار تجربه خونین جنگ‌های مذهبی در عراق و سوریه است. اما پرسش این است که آیا آن تجربه در افغانستان هم تکرارپذیر هست یا نه؟

در اینجا چه زمینه‌ها و ظرفیت‌های برای شعله‌ورشدن آتش نفاق و شقاق مذهبی وجود دارد؟ به لحاظ فرهنگی ـ اجتماعی، افغانستان چه بسترهای مستعدی برای برافروختن این آتش خونین دارد؟

از همه مهم‌تر، مدیریت کلان سیاسی کشور در چه سطحی از مدیریت این بحران قرار دارد؟ آیا اساسا در نهادهای مهم و محوری‌ای مثل ارگ ریاست‌جمهوری، اراده‌ای برای مهار این شرایط بحرانی هردم‌فزاینده وجود دارد؟ در صورت جزم بودن چنین عزمی، توان امکاناتی و مدیریتی این نهادها و مراجع در چه سطحی است؟

این‌ها پرسش‌هایی است که پاسخ هر کدام، ما را در رسیدن به نتیجه‌ای مطلوب از تحلیل وضعیت، یاری می‌رساند.

افغانستان پیشینه‌ای پیراسته از اختلافات فرقه‌ای دارد. ممکن است این ویژگی برآمده از حاکمیت انحصاری باورهای فقهی خاص در درازنای تاریخ سیاسی ـ اجتماعی کشور باشد، ولی هرچه هست، مطلوب و نسبت به آینده امیدوارکننده است. با وجود این، آزادی‌های مدنی ـ مذهبی پس از سقوط طالبان برای بخشی از مدعیان سکانداری سرنوشت سیاست و جامعه این سرزمین، برتافتنی و خوشایند نیست. این آزادی‌ها بالطبع، موجبات حضور آشکار و اثرگذار سایر مذاهب در عرصه اجتماعی را فراهم می‌کند. در پانزده سال گذشته، این حضور به گونه‌ای تثبیت شد، اما به ثبات نرسید. بلکه فراتر از آن به زعم کسانی موجب بی‌ثباتی اجتماعی در کشور شد. آنچه اکنون در قالب حملات انتحاری به آیین‌های مذهبی و مساجد و مراکز مقدس روی می‌دهد، نتیجه همان بی‌ثباتی یا به نوعی آشفتگی روانی ناشی از ترس از فراگیری این آیین‌ها است.

به بیان دیگر این حملات، با هدف رویارویی خشن و خونین با مدنیت و مدرنیزاسیون اجتماعی افغانستان و حاکمیت ساختار سیاسی معطوف به دموکراسی غربی صورت نمی‌گیرد، بلکه برخاسته از هراسی است که بخشی اندک از عوامل وابسته به اردوگاه بیگانه از رشد سنت‌های دینی ـ مذهبی خاص در افغانستان دارند.

خوشبختانه چنین نگرشی مورد قبول کلیت جامعه افغانستان نیست، اما در درازمدت می‌تواند به یک اپیدمی فراگیر تبدیل شود. مخصوصا زمانیblank که آزادی فعالیت مدارس دینی مبتنی بر باورهای قشری و افراطی ایدئولوژیک در نتیجه فروپاشیدگی نظام اجتماعی کشور، به وفور وجود دارد.

در سطح رهبری و مدیریت کلان کشور نیز اگرچه شائبه همسویی با این جریان‌ها مشهود و محسوس نیست، اما ناتوانی آن در مدیریت اوضاع، و عدم اشراف دستگاه رهبری کشور بر فضای سیاسی ـ اجتماعی افغانستان، می‌تواند به مثابه عامل تشدیدکننده اختلافات مذهبی عمل کند.

این مشکل زمانی جدی‌تر می‌شود که انفعال در دستگاه ضد تبلیغات دولت، بسیار بیشتر از فعالیت تبلیغاتی آن است. حمله همزمان به دو مسجد شیعه و اهل سنت در غور و کابل وبه رگبار بستن بی‌رحمانه جمعیت انبوه نمازگزار گردآمده در هر دو مسجد، اگرچه برای امنیت سراسری کشور یک تهدید است، اما برای همگرایی و همدلی اقوام و مذاهب موجود افغانستان فرصتی بسیار ارج‌مند و تعیین‌کننده است. این دو رویداد همگون و همزمان، حاوی این پیام است که قربانی افراطی‌گری سلفی، مردم افغانستان است، بدون آن که بتوان میان شیعه و سنی آن تفکیک و تمایزی برقرار کرد. اما ضعف تبلیغاتی نهادهای دولتی در افغانستان به اندازه‌ ضعف ساختارهای امنیتی و استخباراتی آن برجسته است. دولت فاقد توانایی مدیریت و مهندسی ذهنیت عمومی جامعه در جهت همسویی و همگرایی ملی بر پایه باورهای مشترک اعتقادی و دینی است. این همان پاشنه آشیل فرهنگی ـ تبلیغاتی ماست که در درازمدت می‌تواند برای توسعه خشونت فرقه‌ای در کشور بسترسازی کند.

مطالب مرتبط

یک نظر

  1. بیایید اداره کشورتونو بدید دست نیروهای بسیج مردمیتون تا ریشه این تروریستاروبزنن طالبانو داعشو بقیه باعث بیچارگی واوارگی مردم افغان شدن من خودم ایرانی ام ولی وقتی حال وروز برادران افغانمونو توایران میبینم که باچه بدبختی زندگی میکنند میگم مردم افغانستان بایدخودشون طالبانوداعشو ازبین ببرند