اسد بودا : سرور دانش به مردم پاسخ گو نبود، به محمد کریم خلیلی پاسخگو بود.او حد اكثر مي تواند يك معاون دوم ترسو و منزوي باشد.

تجربه ي فرهنگي دانش درخشان، تجريه ي سياسي او، اما، سياه و آزاردهنده و ياد آور ذلت و تحقير است. فرهنگي خوب، لزوماً سياست مداري خوبي نيست.

او حد اكثر مي تواند يك معاون دوم ترسو و منزوي باشد.

همان گونه كه بود و نبود او در وزارت معنايي نداشت، در معاونت بي معنا خواهد بود.

اسد بودا :

تجربه ی شهری و حضور در فضایِ واقعی، انسان ها را هشیار و واقع بین می کند. پیش از این، به دلیل اخلاقِ روستایی و بیگانگی با زندگیِ پیچیده ی شهری، اغلب تحصیل کردگانِ هزاره، آگاهانه یا ناآگاهانه، حضور در سیاست را نجس تلقی می کردند.

این خصلت دهاتی گری و سیاست گریزی، انزوای مضاعفِ هزاره را در پی دارد. پیشا-پیش در ساختار قدرت برای هیچ کسی جایی نیست. این جایگاه را باید ساخت و با خون سردی و هشیاری حفظ کرد. حیاتِ فرهنگیِ پایتخت، اما، لوازم و اقتضائاتِ خود را دارد.

ادبیاتِ شهر، ادبیات منثور و سرد و ملانکولیک است. روح سرد شهر، با روضه خوانی و عزاداری همخوانی ندارد. قطع نظر از تعیین مصداق، من با این حرفِ استاد سلطانی خیلی موافق ام:«هزاره ها، پنجه هاي نیرومندی در “خودزنی” و “نخبه كشي” دارد.

ما همیشه برای نابودی خود، پیشتر از دیگران در صف اول ایستاد بودهایم؛ اما در رویاروی با دیگران، کمتر از خود جسارت و شهامت نشان داده ايم». همراهی با دانش، البته، مسئله ی دیگری است. به نظر من فاسد ترین قشر جامعه ی هزاره، همواره نخبگان و فرهنگیانِ هزاره بوده اند.

مردم هیچ وقت دانش را تنها نگذاشتند. او نمایندة این مردم در تدوین قانون اساسی بود و به خاطر فداكاري ها و سرسختي هاي این مردم، به کرسی وزارت رسید. واقعیت این است که این دانش بود که مردم را تنها گذاشت و در طول د ورانِ وزارتش برای مردم کاری نکرد و مثل یک عارف گوشه نشین در کنج دفترش خزید.

به خاطر حفظ چوکی خود، از استخدام نیروی کاری هزاره ی که شایستگی هم داشتند، امتناع ورزید و خودش را در دفترش منزوی کرد.

او، به مردم پاسخ گو نبود، به محمد کریم خلیلی پاسخگو بود. مردم هزاره، چندين قدم از رهبران و فرهنگيانِ هزاره، پيش تر بوده اند و هستند.

به هرحال، قطع نظر از نقد آقای دانش، رویکرد سرد و عقلانیِ روشنفکرانِ ما مایه ی امید واری است.

هزاره به ادبیات سرد و شهری نیاز دارند، ادبیاتی که امکانِ گفت و گو بین خود آن ها و دیگران را ممکن سازد. ادبیات انزواگرایانه، نشانه ترس از رویاروی با واقعیت های دهشت ناکی است که در سر راه به قدرت رسیدن این مردم وجود دارد. نقد فرهنگِ خود زنی یک ضرورت است؛ زیرا لشکر خودزن ها در حال حاضر بیش تر از آن هایی هستند که برای سربلندی این مردم کار می کنند.

از روضه نشینانِ شیخ آصف و سربازان فداکارِ انوری و حاجی بازاری های دشت برچی گرفته تا نوکرانِ بی مزد جمهوری اسلامی، همه و همه کسانی هستند که بر سر شاخ نشسته، و بن می برند. من فکر می کنم، نسل جدید باید بدانند که هزاره ها تا رسیدن به این مرحله بهایی زیادی پرداخته اند.

کسانی چون سلطانی، بدونِ تجربه ی پشین، با تحمل رنج های بسیار، با آزمون و خطا و زخم خوردن ها و زمين افتادن هاي بي شمار، به این دریافتِ سرد و اقع بینانه، رسیده اند. این راه، در واقع، همراه با محرومیت ها و سختی ها و مرارت هايِ به مراتب دردناک تر و پرهزینه تر از راهی است که کسانی چون سرورِ دانش در آن روان هستند.

خودزني، اما، نبايد هم ارزِ محافظه كاري تلقي گردد. سخن گفتن در باره شايستگي هاي نماينده ي مردم، مسئوليتِ اخلاقي دارد. ابعاد مختلف يك واقعيت بايد در نظر گرفته شود.

ايده ي “تنها نگذاشتنِ دانش”، همان قدر واقع بينانه است كه “ايده ي ناتوانيِ او، در نمايندگيِ سياسي” مردم هزاره. تجربه ي فرهنگي دانش درخشان، تجريه ي سياسي او، اما، سياه و آزاردهنده و ياد آور ذلت و تحقير است. فرهنگي خوب، لزوماً سياست مداري خوبي نيست.

او حد اكثر مي تواند يك معاون دوم ترسو و منزوي باشد. همان گونه كه بود و نبود او در وزارت معنايي نداشت، در معاونت بي معنا خواهد بود.

مطالب مرتبط