مرگ و مرگ اندیشی و تروریسم انتحاری

بشر برای شناخت مرگ از مناظر گوناگون به مرگ می اندیشد. از نگاه علوم پزشکی ،روانشناسی و روانشناختی ، فلسفی ،از دیدگاه علوم اجتماعی وجامعه شناسی وعلوم سیاسی و حقوقی .همچنین پیروان ادیان ومذاهب برابر جهان بینی خودشان مرگ را تعریف کرده اند که پرداختن به آن را به فرصتی دیگر می نهیم.12319651_1092944364072528_575197086_n-300x2801

اگر فرض کنیم مرگ پدیده ای غیر مادی و غیر اثباتی است ، پس چرا آدمی در موارد زیادی وقوع مرگ را به عقب انداخته و با پیشرفتهای علم پزشکی و مراقبتهای بهداشتی طول عمر را افزایش داده است ؟ و اگر فرض کنیم مرگ پدیده ای مادی و در معادله جبر ماده قابل تعریف و پیش بینی است ، چرا بشر بطور قطع و حتم وقوع مرگ را نمی تواند پیش بینی کند و تا امروز در تعیین زمان دقیق مرگ آدمی ناتوان بوده است ؟
این دو مثال ساده نشان از تناقضی بزرگ در فهم مرگ است و مرگ را مرموز ترین و پیچیده ترین رویداد زندگی بشری قرار داده است .
هدف این نوشتار بررسی چگونه اندیشیدن به مرگ و تاثیر مرگ اندیشی بر چگونه زیستن است. بی شک و بدون تردید مرگ و زندگی در هم تنیده شده اند مرگ بدون زندگی و زندگی بدون مرگ معنا ندارد .
قدیمی ترین مفهوم سیستماتیک از دین و مرگ که کاربرد اجتماعی یافت در مصر باستان قابل مشاهده است . بناهای اهرام سه گانه مصر باستان با هدف نگهداری پیکر وجسد پادشاهان و فراعنه مصر برای سفر مرگ ساخته شدند و در راه این باور و اعتقاد دینی مرگ باور، هزاران انسان عمر و زندگی خود را صرف ساخت مقابر عظیم و اهرام سه گانه مصر باستان کردند .
ادبیات ملل جهان از موضوع مرگ غافل نبوده و در اسطورهها ، افسانه ها و داستانها به آن پرداخته شده است در یونان باستان هادس خدای جهان زیرین یا جهان مردگان است و چگونگی سیر ارواح مردگان و نسبت خدای مردگان هادس با دیگر ایزدان در اساطیر یونان باستان آمده است.
در ادبیات کلاسیک فارسی سه نوع نگاه به مرگ وجود دارد ؛
* نگاه ستایش آمیز و مرگ ستایانه : که در بین اهل تصوف و صوفیان ،نمایان است و مرگ را ورود به حیات واقعی و زندگی جاودان می دانند و مرگ را در ادامه سیر تکامل زندگی باور می کنند . در این دیدگاه مرگ را وسیله ادراک مطلق می پندارند ،آثار مولوی در این محدوه می گنجد . ادبیات حماسی نگاه ستودنی به مرگ قهرمانان دارد و با مرگ پرشکوه قهرمان دیگر انسانها نجات یافته و حیات و زندگی ادامه می یابد .
** دیدگاه مرگ گریزانه و مغتنم شمردن عمر ؛ و کوتاه دانستن فرصت زندگی و از لحظه لحظه حیات کامیابی بردن و دوری از سستی و بیهودگی و روی آوردن به نشاط و حظ زندگی ،که تمام استعارات و تشبیهات و کنایات وایهامات و صنایع و آرایه های ادبی بکار رفته در متون اصیل ادبی اشاره به اغتنام عمر و دوری از بطالت دارد . خیام و حافظ مرگ را تعدیل کننده حس التذاذ و جاه طلبی نوع بشر می دانند و به بیان ساده مرگ را یاد آور کوتاهی عمر و فرصت زندگی شمرده اند . 12670612_1555504004773352_64339971348903140_n
*** دیدگاه سوم ؛ تلفیقی از دودیدگاه بالا است که مرگ را جزی از مسیر زندگی می دانند و باید عاقلانه و حکیمانه در این مسیر قدم گذاشت و در این دیدگاه هر مرحله زندگی مقدمه ی برای ورود به مرحله بعدی است. از نوزادی ، کودکی ، نوجوانی ، جوانی و میانسالی گرفته تا پیری و مرگ رسد . سعدی شیرازی چنین نگرشی به زندگی ومرگ دارد .
در اساطیر ادبی نوعی حس و میل به زندگی جاویدان یا نامیرای به تصویر درآمده است که قهرمان رویین تن و از گزند حوادث مصون است و این رویین تنی برای یاری رساندن قهرمان در رسیدن به آرمانی مقدس و والا است و با دستیابی قهرمان به آرمانش، قهرمان جان می بازد و در این جانبازی به حیات جاویدان می رسد . به واقعه رویین تنی در ذات خودش ناقص و کاهنده است وبا مرگ است که قهرمان جاودان می گردد.اسطوره آشیل و اسفندیار نمونه این نوع ادبی است .

بورخس در داستان نامیرا هنگامی که شهر نامیرایان را توصیف می کند حیات جاویدان را با تکرار زندگی روزمرگی یکسان نمی داند .و سعی دارد مفهوم حیات جاویدان و تفاوتش با تکرار زندگی روزمرگی را در داستان نامیرا بیان کند. هنگامی که قهرمان داستان که لژیونر جوان و جویای حیات جاودان است از آب حیات می نوشد و دچار روزمرگی و تکرار در زندگیش می شود و برای رهایی از این تکرار، تن به خطراتی می دهد که مفهوم مواجهه شدن با مرگ را در ذهن تداعی می کند . اگر لذت طلبی و لذت جویی انگیزه ی برای رسیدن به حیات جاودان باشد انسان دچار تکرار و روزمرگی خواهدشد. این نوع نگاه به مرگ تعدیل کننده حس التذاذ و راحت طلبی وتفرعن است .

مذاهب و ادیان به بیان جزییات مرگ پرداخته اند اما این توصیفات در بین عموم مردم از لحاظ آسیب شناسی یک آسیب عمده را به همراه دارد و آن ساده انگاری پدیده مرگ است ، آنگونه که بازماندگان مرگ ومرده فراموش تا به زندگی خود برسند . در واقع توضیح و تفهیم مرگ ومردن در جهت تسلی خاطر وآرام بخشی به بازماندگان است.
## نتیجه ی نگاه ساده انگارانه به مرگ ؛ عادت کردن به زندگی روز مرگی و تکرار مکررات است و ترس ازمرگ ، ترس از دست دادن عادت های است که بجز آنها نمی تواند تصور وکاری بکند .شاید آنقدر ساده به مرگ نگاه کند که مرگ دیگر انسانها برایش لذت بخش باشد .تاریخ بشری نبرد گلادیاتورها را به یاد دارد که چگونه کشتن انسان راه نجات و راه زنده ماندن بود و دیگران به تماشا می نشستند و لذت می بردند و یا تاریخ جنگهای مذهبی که کشتن و کشته شدن را امری مقدس و وسیله نجات ورستگاری می پنداشتند و با کشتن و کشته شدن به سعادت و جاودانگی می رسیدند. ،غافل از آنکه زندگی کوتاهتر ازآن است که بشود عشق ورزید وعاشق ماند وبا عبور از مرگ عشق مطلق وادراک مطلق را شاهد شد . که شرح نسبت عشق ، زندگی و آزادی و مرگ به زمانی دیگر سپرده گردید .hhs2121

شوپنهاور فیلسوف می گوید:” بدون مرگ فلسفه به وجود نمی آمد”. باید افزود که فلسفه پایه معارف و علوم بشری است . عموم انسانها از مرگ می ترسند ودر بین تمام موجودات زنده تنها انسان است که از مرگ درکی غیر غریزی دارد .اندیشیدن به مرگ مانع از ایجاد حس غریزی و حیوانی در مواجهه با پدیده مرگ می شود . مثلا اگر بخواهیم عمری جاودان داشته باشیم واز تمتعات و لذایذ دنیوی برخوردار شویم عمر جاودان باید نصیب کدام مقطع زندگانی باشد ؟ در کدام کام جوی و لذت طلبی باشد؟ لذت جنسی ؟ لذت خوردن ونوشیدن ؟لذت قدرت طلبی و جاه طلبی ؟
تارکوفسکی در فیلم ایثار جمله معروفی دارد ، او می گوید :” مرگ وجود ندارد تنها ترس از مرگ وجود دارد” . ترس از مرگ ، همان ترس از دست دادن لذت و خوشی است . به اشتباه ، بسیاری اشخاص مفهوم خوشی ولذت را در نبود درد ورنج می دانند.مفهوم درد و رنج به هدفی بستگی دارد که انسان آن درد ورنج را در راهش تحمل می کند. انسان بی هدف و بی اندیشه و بی فکر از درد ورنج فراری و به دنبال لذت جویی وکام گیری از لذایذ موقت است .
### نتیجه ساده انگارنه به مرگ؛ عادت کردن به لذایذ دنیوی و ترس از دست دادن این لذایذ و ترس از ترک عادتهای که بجز آنها نمی توان تصور ویا کاری کرد. و ترک این زندگی تکراری و زندگی روزمرگی بقدری مشکل وسخت است که آرزوی ابدیت و جاودانگی این زندگی تکراری را می کند. اما غافل و بی خبر ازآن است که در ذات دنیا و نظام آفرینش چیزی به نام تکرار وجود ندارد خط سیر زندگی متحول و متغیر است. اگر کسی به این معنا توجه نکند در زندگی به تناقضی بزرگ وشکننده خواهد رسید تناقضی که نهایت آن شکستن وجود و شخصیت و تمامیت وجود آدمی است .
شاید بتوان گفت مرگ در تضاد با بودن در این دنیا است اما این تضاد انسان را وادار به حرکت می کند . حرکتی که نتیجه اش زندگی بخش و جاودانگی است .تضاد هر چند مزاحمت و ممانعت را به ذهن متبادر می کند اما این یک مفهوم ذهنی است و با درست اندیشیدن و با یک منطق فکری عمیق و استوار می توان این تضاد را نیروی محرکه و جلو برنده در حیات بشری قلمداد کرد .

باید گفت تناقض در زندگی خطر آفرین است و تناقض شکننده وجود آدمی و کاهنده حرکت زندگانی است . اما تضاد حرکت آفرین و زندگی بخش است .اگر تناقضی در زندگی بود باید رفع گردد و اگر نشد باید به ضدیت با آن برخاست تا چرخه حیات در دوران باشد .
امروزه ساده انگاری از مرگ منجر به ظهور پدیده شوم انتحاری کنندگان شده است .بدون اینکه به مفهوم ارتباط و نسبت مرگ و زندگی پی برده باشند و مرگ انسان و بشر هم نوع را وسیله و راه نجات خود می بیند و این رفتار همانند کردار گلادیاتورهای است که راه زنده ماندن خود را در کشتن دیگر انسانها می دیدند .

سوالی که پیش می آید این است که ؛ چگونه یک انسان به یک نقطه ی می رسد که راه زندگی و زنده بودن و سعادتمند شدن وبهتر زیستن را در کشتن دیگر انسانها می بیند ؟پاسخ این سوال و چگونه اندیشیدن به مرگ برطرف کننده تناقضاتی است که منجر به ظهور پدیده شوم انتحاری کنندگان است .

درک حقیقت وتشخیص حق از باطل نیازمند رفع تناقضات است و برای رفع تناقض باید به ضدیت برخاست تا بتوان تناقضی که کاهنده حرکت زندگانی است در عرصه ضدیت محک زد و سره از ناسره بازشناخت و این عمل را مبارزه می نامند، یعنی آشکار کردن تناقضات و دروغها و پندارهای خیالی که اگر باور شوند و تبدیل به اعتقاد وعقیده موهومی گردند نتیجه وثمره اش هلاکت ، نابودی و ویرانی است . چنین تضاد و ضدیتی که برای کشف حقیقت زندگی و مرگ باشد خود عامل زندگی وآفرینش و حرکت خواهد بود و هر مبارزی که دراین مقام با مرگ روبرو شود و در این دنیا نباشد ، مولد حیات و آغاز گر زندگی دیگران خواهد بود وزندگی او در زندگی همه انسانها جاری و ساری خواهد شد .
وچنین مقامی شاهدی بر کل حیات بشری در طول تاریخ خواهد بود.

مفهوم تضاد و تناقض یکی از مفاهیم پرکاربرد در فلسفه و ادبیات و اسطوره شناسی است .

قدما و گذشتگان برای این تصور وپندار بودند که عالم وجهان هستی ترکیب چهار عنصر آب و آتش و خاک و باد است ، چهار عنصری است که وجود آنها در یک مکان و در یک زمان با یکدیگر امکان پذیر نیست بلکه در صورت ترکیب این چهار عنصر و تغییر در ماهیت و وجود هر عنصر، ماده جدیدی را به وجود می آید .

اما سوال این است چگونه ترکیب چهار عنصر صورتهای گوناگون و کثیری را به وجود می آورد ؟و این کثرت ناشی از چه عواملی است ؟ در واقع کثرت و وحدت از مراتب ادراک جهان واقع است. که وحدت ادراک مطلق است و کثرت معرف و بیان کننده تغییر وتحول مداوم و مستمر و رو به تکامل پندار و تصور از جهان واقع و هستی می باشد .

بنابراین تضاد و ضدیت عبارت است از ترکیب عناصر مختلف برای صورت واقع دادن به جهان هستی است بنابراین جمع و اجتماع عناصر متضاد امکان پذیر و اساس خلقت وآفرینش و نو آوری است .

این توضیحی است که فلاسفه واندشمندان در بیان تضاد می گفتند . اما جمع نقضین امکان پذیر نیست ناقض و تناقض به معنی کاهنده و شکننده است .

این حالت یک کیفیت نفسانی است ودر رفتار آدمی قابل تعریف مشاهده است . در عالم هستی چیزی به نام تناقض صورت واقع ندارد و اگر انسان در مقام تناقض و ناقض برآید باید در مقام ضدیت با او مواجه شد . اکنون سوال این است تشخیص واقعی برای اینکه در تضاد است یا در تناقض است نیاز به میزان و قضاوت دارد که توضیح بیشتر را به وقت دیگر می سپاریم . از لحاظ کاربردی درک مفهوم ، نسبت میان ابلیس ،فرشته، آدمی ، وسوسه ، فریب و مکر حیله ابلیس بر انسان با ادراک ، مفهوم تناقض و تضاد قابل توضیح و شرح خواهد بود
حمید تبرزن . مسکو

مطالب مرتبط